سیاستمدارانی که کاملا زیر و بم های سیاسی بازی را یاد گرفته اند و بلدند که چگونه با هر روشی پله های ترقی را طی و منافع خود را تامین کنند؛ خواندن این مطلب را از دست ندهند. یكى از كهنترین و در عین حال جدىترین مسایل فلسفه سیاسى، بیان نسبت اخلاق با سیاست است. آیا سیاست مىتواند اخلاقى باشد؟ و آیا باید چنین باشد؟ یا آن كه این دو، به دو حوزه متمایز تعلق دارند؟ این پرسش از آن جا اهمیت مىیابد كه اخلاق در پى حقیقت باشد، حال آن كه هدف سیاست تأمین مصلحت است و در موارد متعدد حقیقتجویى با مصلحتخواهى ناسازگار است. مسئله نسبت اخلاق با سیاست، به دوره خاص یا تمدن معینى منحصر نبوده و در همه تمدنها كسانى به این مسئله پرداخته و كوشیدهاند درباره امكان سازگارى یا ناسازگارى آن دو موضعى را اتخاذ كنند. این مسئله «از مسایل اساسى فلسفه سیاسى است كه مرز نمىشناسد و در همه تمدنها مطرح شده است» نسبت اخلاق و سیاست، صرفاً مسئلهاى نظرى و آكادمیك نیست كه منحصر به حلقههاى درسى باشد، بلكه نتایج عملى گستردهاى دارد كه ماحصل آن پایبندى یا عدم پایبندى دولت به اصول اخلاقى است. اگر ادعا شود كه اخلاق و سیاست از یكدیگر جدا هستند، لازمهاش این است كه انتظار پایبندى به اصول اخلاقى را از دولت نداشته باشیم و عملكرد آن را بر اساس معیارهاى اخلاقى نسنجیم و تنها معیار را كارآمدى بدانیم. اما اگر ادعا كردیم كه دولت , ...ادامه مطلب